«به امام گفتم، خواهش میکنم اجازه بدهید به اهواز یا دزفول بروم؛ شاید کاری بتوانم بکنم. بلافاصله گفتند شما بروید. من به قدری خوشحال شدم که گویی بال درآوردم.
با شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعث عراق که با تشویق و ترغیب استکبار جهانی و حمایت همه جانبه آنان در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ صورت گرفت، فرصت مناسبی برای بارور شدن استعدادهای جوانان و رشد معنویت و ایمان و باورهای عمیق دینی در آنان فراهم آمد. جبهههای جنگ، دانشگاه عظیم پرورش انسانهای مخلص و با تقوا و شجاع و حسینی شد؛ جنگ برای روحانیت نیز فرصت مساعدی را فراهم آورد تا هم خود از قبل آن بهرههای معنوی برگیرند و هم انقلاب را ریشهدار کرده به جوانان و جهانیان معرفی کنند.»
آیتالله خامنهای در سمت نماینده امام در شورای عالی دفاع از این فرصت بسیار بهره گرفتند. معظمله خوشحالی خود را از پوشیدن لباس رزم و حضور در میدانهای جهاد و دفاع در میان رزمندگان اسلام این گونه بیان میفرمایند:
«اول جنگ، وقتی که هفت، هشت، ده روزی گذشت، دیدم که هر چه خبر میآید، یأسآور است؛ البته، من نماینده امام در شورای عالی دفاع و سخنگوی آن شورا بودم؛ دیدم که از من کاری برنمیآید، دلم هم میجوشد و اصلاً نمیتوانم صبر کنم. با دغدغه کامل، خدمت امام رفتم. همیشه امام به ما میگفتند که خودتان را حفظ کنید و از خودتان مراقبت نمایید. من به امام گفتم، خواهش میکنم اجازه بدهید، من به اهواز و یا دزفول بروم، شاید کاری بتوانم بکنم. بلافاصله گفتند که شما بروید. من به قدری خوشحال شدم، که گویی بال درآوردم. مرحوم چمران هم در آنجا نشسته بود، گفت: پس به من هم اجازه بدهید، تا به جبهه بروم. ایشان گفتند، شما هم بروید…
یک روز عصر، با مرحوم چمران راه افتادیم. اوایل شب به اهواز رسیدیم. همان شب اول که رفتیم، گروه کوچکی درست شد. قرار شد که اینها بروند، آرپیجی و تفنگ بردارند و به داخل صفوف دشمن، شبیخون بزنند… ما هر شب، همین عملیات را میرفتیم».
منبع: زندگینامه مقام معظم رهبری
آیت الله سید علی خامنه ای:
“ما گاهی برای شکایت و درد دل خدمت امام(ره) میرفتیم اما آقای بهشتی هیچوقت نزد امام(ره) شکوه نمیکرد. به این معنی که در صحبتهای گوناگونی که خدمت امام میکردیم، گرچه او هم سهیم بود، به دلیل متانت و وقاری که داشت، به هیچوجه از کسی ذکر شکایت و درد دل و سعایتی نمیکرد. یک بار در آن دوران درگیری و اختلاف شهید بهشتی و بنیصدر، امام(ره) فرمودند: «آنها وقتی پیش من میآیند، خیال میکنند این آقایان پشت سر آنها حرف میزنند. ولی این آقای بهشتی ما حفظالغیب اشخاص را دارد.» مظلومیت آقای بهشتی در این مورد بود که علیرغم داشتن علم و قدرت بیان و منطق قوی و توانایی برخورد، در برابر فتنهانگیزان سکوت میکرد. او میتوانست بسیاری از حرفهای فتنهانگیزان آن روز را که در تریبونها و روزنامهها و در رادیو و تلویزیون به ضد او و پیروانش منتشر میشد، باطل کند.
دیدید که سخنرانی تاسوعای آقای بهشتی، درست یک روز قبل از سخنرانی عاشورای بنیصدر، با اینکه از کسی هم اسمی برده نشد و فقط مواضع صحیح در زمینههای قضایی و قوانین در آن بیان شد، خط بطلان بر بسیاری از حرفهای آنها کشید.یا مثلاً در سخنرانی مسجد امام، وقتی ایشان دربارۀ روحانیت و نقش آن صحبت کرد، کل حرفهای روشنفکران غربزدۀ بیایمان و کوتهفکری را که از مدتها پیش در روزنامهها جنجال به راه انداخته بود، همه را پوچ کرد. شهید مظلوم دکتر بهشتی آدمی منطقی و اهل استدلال و بیان بود. ذهن پر قوتی داشت و اگر سر مجادله میداشت، آنها کسی نبودند که بتوانند در مقابل قوت بیان و استدلال او مقاومت کنند، اما مصلحت انقلاب مانع از این بود که درگیری پیش بیاید و این بزرگترین مظلومیت او بود. امام هم هوشمندانه این مطلب را درک میکرد. یک بار بنیصدر در هفده شهریور سخنرانی فحشگونهای کرد. دکتر بهشتی با اجازۀ امام مصاحبهای کرد و در آن مصاحبه بسیار با متانت و با ملاحظه برخورد کرد، چند روز بعد، من خدمت امام بودم و صحبت از سخنرانی بنیصدر و مصاحبۀ آقای بهشتی و آقای هاشمی به میان آمد؛ چون در پاسخ به سخنان بنیصدر آقای هاشمی هم مصاحبه کرد. ایشان میگفتند: «آقای بهشتی و آقای هاشمی بخشی از حقایق را گفتند و چیز زیادی نگفتند.»
یعنی امام توجه داشتند و میدیدند که چگونه رفتاری با اینها شده است و اینها در جواب چگونه برخورد میکنند، این همان مظلومیت بود که مسلماً امام نیز آن را احساس میکردند. البته مظلومیت به معنی مغلوبیت نیست بلکه در بسیاری موارد، مظلومیت برندهترین سلاح است و مآلاً به نابودی و اضمحلال ظالم منتهی میشود.”
منبع:
پا به پای آفتاب؛ گفتهها و ناگفتهها از زندگی امام خمینی(س)، امیررضا ستوده، نشر پنجره، ج۲، صص۱۹۶
درجمهوری اسلامی ، هرجا که قرارگرفته اید، همان جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان الله علیه)، مرتب از من می پرسیدند که بعد از اتمام دوره ریاست جمهوری، می خواهید چه کار کنید. من خودم به مشاغل فرهنگی زیاد علاقه دارم؛ فکر می کردم که بعد از اتمام دوره ریاست جمهوری، به گوشه ای بروم و کار فرهنگی بکنم.
وقتی از من چنین سؤالی کردند، گفتم اگر بعد از پایان دوره ریاست جمهوری، امام به من بگویند که بروم رئیس عقیدتی، سیاسی گروهان ژاندارمری زابل بشوم-حتی اگر به جای گروهان، پاسگاه بود- من دست زن و بچه ام را می گیرم و می روم! والله این را راست می گفتم و از ته دل بیان می کردم؛ یعنی برای من زابل مرکز دنیا می شد و من در آنجا مشغول کار عقیدتی، سیاسی می شدم!
به نظر من، بایستی با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ دراین صورت خدای متعال به کارمان برکت خواهد داد.
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی ۵اسفند ۱۳۷۰
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد