«به امام گفتم، خواهش میکنم اجازه بدهید به اهواز یا دزفول بروم؛ شاید کاری بتوانم بکنم. بلافاصله گفتند شما بروید. من به قدری خوشحال شدم که گویی بال درآوردم.
با شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعث عراق که با تشویق و ترغیب استکبار جهانی و حمایت همه جانبه آنان در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ صورت گرفت، فرصت مناسبی برای بارور شدن استعدادهای جوانان و رشد معنویت و ایمان و باورهای عمیق دینی در آنان فراهم آمد. جبهههای جنگ، دانشگاه عظیم پرورش انسانهای مخلص و با تقوا و شجاع و حسینی شد؛ جنگ برای روحانیت نیز فرصت مساعدی را فراهم آورد تا هم خود از قبل آن بهرههای معنوی برگیرند و هم انقلاب را ریشهدار کرده به جوانان و جهانیان معرفی کنند.»
آیتالله خامنهای در سمت نماینده امام در شورای عالی دفاع از این فرصت بسیار بهره گرفتند. معظمله خوشحالی خود را از پوشیدن لباس رزم و حضور در میدانهای جهاد و دفاع در میان رزمندگان اسلام این گونه بیان میفرمایند:
«اول جنگ، وقتی که هفت، هشت، ده روزی گذشت، دیدم که هر چه خبر میآید، یأسآور است؛ البته، من نماینده امام در شورای عالی دفاع و سخنگوی آن شورا بودم؛ دیدم که از من کاری برنمیآید، دلم هم میجوشد و اصلاً نمیتوانم صبر کنم. با دغدغه کامل، خدمت امام رفتم. همیشه امام به ما میگفتند که خودتان را حفظ کنید و از خودتان مراقبت نمایید. من به امام گفتم، خواهش میکنم اجازه بدهید، من به اهواز و یا دزفول بروم، شاید کاری بتوانم بکنم. بلافاصله گفتند که شما بروید. من به قدری خوشحال شدم، که گویی بال درآوردم. مرحوم چمران هم در آنجا نشسته بود، گفت: پس به من هم اجازه بدهید، تا به جبهه بروم. ایشان گفتند، شما هم بروید…
یک روز عصر، با مرحوم چمران راه افتادیم. اوایل شب به اهواز رسیدیم. همان شب اول که رفتیم، گروه کوچکی درست شد. قرار شد که اینها بروند، آرپیجی و تفنگ بردارند و به داخل صفوف دشمن، شبیخون بزنند… ما هر شب، همین عملیات را میرفتیم».
منبع: زندگینامه مقام معظم رهبری
آیت الله سید علی خامنه ای:
“ما گاهی برای شکایت و درد دل خدمت امام(ره) میرفتیم اما آقای بهشتی هیچوقت نزد امام(ره) شکوه نمیکرد. به این معنی که در صحبتهای گوناگونی که خدمت امام میکردیم، گرچه او هم سهیم بود، به دلیل متانت و وقاری که داشت، به هیچوجه از کسی ذکر شکایت و درد دل و سعایتی نمیکرد. یک بار در آن دوران درگیری و اختلاف شهید بهشتی و بنیصدر، امام(ره) فرمودند: «آنها وقتی پیش من میآیند، خیال میکنند این آقایان پشت سر آنها حرف میزنند. ولی این آقای بهشتی ما حفظالغیب اشخاص را دارد.» مظلومیت آقای بهشتی در این مورد بود که علیرغم داشتن علم و قدرت بیان و منطق قوی و توانایی برخورد، در برابر فتنهانگیزان سکوت میکرد. او میتوانست بسیاری از حرفهای فتنهانگیزان آن روز را که در تریبونها و روزنامهها و در رادیو و تلویزیون به ضد او و پیروانش منتشر میشد، باطل کند.
دیدید که سخنرانی تاسوعای آقای بهشتی، درست یک روز قبل از سخنرانی عاشورای بنیصدر، با اینکه از کسی هم اسمی برده نشد و فقط مواضع صحیح در زمینههای قضایی و قوانین در آن بیان شد، خط بطلان بر بسیاری از حرفهای آنها کشید.یا مثلاً در سخنرانی مسجد امام، وقتی ایشان دربارۀ روحانیت و نقش آن صحبت کرد، کل حرفهای روشنفکران غربزدۀ بیایمان و کوتهفکری را که از مدتها پیش در روزنامهها جنجال به راه انداخته بود، همه را پوچ کرد. شهید مظلوم دکتر بهشتی آدمی منطقی و اهل استدلال و بیان بود. ذهن پر قوتی داشت و اگر سر مجادله میداشت، آنها کسی نبودند که بتوانند در مقابل قوت بیان و استدلال او مقاومت کنند، اما مصلحت انقلاب مانع از این بود که درگیری پیش بیاید و این بزرگترین مظلومیت او بود. امام هم هوشمندانه این مطلب را درک میکرد. یک بار بنیصدر در هفده شهریور سخنرانی فحشگونهای کرد. دکتر بهشتی با اجازۀ امام مصاحبهای کرد و در آن مصاحبه بسیار با متانت و با ملاحظه برخورد کرد، چند روز بعد، من خدمت امام بودم و صحبت از سخنرانی بنیصدر و مصاحبۀ آقای بهشتی و آقای هاشمی به میان آمد؛ چون در پاسخ به سخنان بنیصدر آقای هاشمی هم مصاحبه کرد. ایشان میگفتند: «آقای بهشتی و آقای هاشمی بخشی از حقایق را گفتند و چیز زیادی نگفتند.»
یعنی امام توجه داشتند و میدیدند که چگونه رفتاری با اینها شده است و اینها در جواب چگونه برخورد میکنند، این همان مظلومیت بود که مسلماً امام نیز آن را احساس میکردند. البته مظلومیت به معنی مغلوبیت نیست بلکه در بسیاری موارد، مظلومیت برندهترین سلاح است و مآلاً به نابودی و اضمحلال ظالم منتهی میشود.”
منبع:
پا به پای آفتاب؛ گفتهها و ناگفتهها از زندگی امام خمینی(س)، امیررضا ستوده، نشر پنجره، ج۲، صص۱۹۶
درجمهوری اسلامی ، هرجا که قرارگرفته اید، همان جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان الله علیه)، مرتب از من می پرسیدند که بعد از اتمام دوره ریاست جمهوری، می خواهید چه کار کنید. من خودم به مشاغل فرهنگی زیاد علاقه دارم؛ فکر می کردم که بعد از اتمام دوره ریاست جمهوری، به گوشه ای بروم و کار فرهنگی بکنم.
وقتی از من چنین سؤالی کردند، گفتم اگر بعد از پایان دوره ریاست جمهوری، امام به من بگویند که بروم رئیس عقیدتی، سیاسی گروهان ژاندارمری زابل بشوم-حتی اگر به جای گروهان، پاسگاه بود- من دست زن و بچه ام را می گیرم و می روم! والله این را راست می گفتم و از ته دل بیان می کردم؛ یعنی برای من زابل مرکز دنیا می شد و من در آنجا مشغول کار عقیدتی، سیاسی می شدم!
به نظر من، بایستی با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ دراین صورت خدای متعال به کارمان برکت خواهد داد.
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی ۵اسفند ۱۳۷۰
رهبر معظم انقلاب در بیان خاطرات خود از دفاع مقدس به پوشیدن لباس رزمندگی و افتخارشان به آن اشاره کردند؛ در این روایت که در کتاب «زندگینامه مقام معظم رهبری» نقل شده، آمده است:
«سال ۵۹ که گاهی به مناطق جنگی میرفتم، هر دفعه هفتهای یکبار، برای نماز جمعه تهران میآمدم و از راه که میرسیدم، خدمت امام میرفتم. یک بار که خدمت ایشان رفته بودم. لباس کار سربازی به تنم بود. وقتی سوار هواپیما شدم که به اینجا بیایم، قبا میپوشیدم و عمامه سرم میگذاشتم و این لباس هم، آن زیر میماند. یعنی لباسی نداشتم که عوض کنم و همانطوری هم، خدمت امام رفتم. ایشان، وقتی که چشمشان به این لباس نظامی افتاد، تعبیری کردند که احتمال میدهم، در جایی آن را نوشته باشم. اجمالش یادم است. ایشان گفتند این، مایه افتخار است که یک روحانی، لباس رزم به تنش میکند و این درست است و همان چیزی است که باید باشد.
حقیقتش هم این است که روزی بود، لباس رزم را برای روحانی خلاف مروت ذکر میکردند. در باب امام جماعت گفتهاند که بایستی عادل باشد و کار خلاف عدالت و مروت نکند. از جمله کارهای خلاف مروت که ذکر میشد، این بود که یک نفر امام جماعت، مثلاً لباس نظامی بپوشد و در ردیف کارهایی بود که مثلاً کسی در بازار یا در ممر عام مردم، حرکت غیرمحترمانهای از او سر بزند!»
منبع:فارس نیوز
دبارهی جنگ و مسائل آغاز و اثنای جنگ، سخنان بسیاری هست. لکن باید بگویم، یک از هیجانانگیزترین لحظات جنگ، لحظهی شروع جنگ یا به تعبیر درستتر، زمانی بودکه ما از حملهی تجاوزگرانهی عراق مطلع شدیم، همانطور که همهی ملت ایران به یاد دارند، جنگ در بعد از ظهر روز سیویکم شهریور سال ۱۳۵۹ اتفاق افتاد. در آن روز من در کارخانه ای نزدیک فرودگاه مهرماه سخنرانی داشتم و منتظر بودم وقت سخنرانی فرا برسد. ناگهان صدای عجیبی از پنجرهها و درها شنیدیم که ناشی از موج انفجار بود. برادران پاسداری که با من بودند، بلافاصله بیرون رفتند و خبر آوردند چند هواپیمای شکاری را درآسمان دیدهاند که روی فرودگاه مهرآباد و جاهای دیگر بمب پرتاب کردهاند. طبعاً لازم بود من سخنرانیام را که موجب تقویت روحیهی کارگران میشد، انجام دهم. پس از انجام سخنرانی به سرعت به محل ستاد مشترک رفتم و با بقیه مسؤولان کشور به بحث و بررسی این رویداد غیر منتظره پرداختیم.
البته بین فرمایش امام و عملیات «ثامنالائمّه»، چند ماه فاصله افتاد و بلافاصله این کار انجام نگرفت. منتها امام، مسأله را درست تشخیص دادند. وقتى انسان جمعبندى مىکند، دو نقطه براى دشمن خیلى مهم بود: یکى همین انتهاى محلّ اتصال ایران به عراق در جنوب که عبارت بود از آبادان و خرمشهر و کلاًّ جزیرهى آبادان. یک نقطه هم دزفول بود.
دزفول از این جهت اهمیت داشت که اگر از پل روى «کرخه» عبور مىکردند و دزفول را تهدید مىکردند و جادهى دزفول را مىبستند، کلّ خوزستان در محاصره قرار مىگرفت و راههاى ما بسته مىشد. بنابراین، دزفول براى دشمن اهمیت استراتژیک داشت. لذا شما مىبینید، دشمن جلوِ دزفول، پنج، شش لشکر خوابانده بود. تمام «دشتعبّاس» را پر کرده بود. (آنجا را هم بنده از نزدیک دیده بودم.) یک نقطه هم، نقطهى اصلى بود. چون دشمن، دزفول را که نمىخواست نگهدارد. به فرض هم، اگر کارى مىکرد، دزفول برایش ماندنى نبود. جایى که براى او مهم بود، اصل جزیرهى آبادان بود. جزیرهى آبادان را مىخواست. بهطور مطلق، دو طرف اروند را مىخواست داشته باشد. بنابراین، محلّى که برایش مطلوب نهایى و قطعى بود و برو برگرد نداشت، جزیرهى آبادان بود که شامل آبادان و خرمشهر مىشد. لذا، این دو نقطه، دو نقطهى حسّاس بود. خرمشهر را همان روزهاى اوّل با وجود آن حماسهى مقاومت عجیب گرفتند. یعنى طورى بود که قابل دفاع نبود و گرفته شد. امّا آبادان را نتوانستند بگیرند. هدف این بود که حالا که از آن طرف نمىتوانند بیایند، دور بزنند و از جزیره وارد شوند. یک کار بسیار حساب شده بود که دشمن مىکرد و قدم قدم هم پیش مىآمد و موفّق هم شده بود. همانطور که گفتم، جزیرهى آبادان، در حقیقت محاصره شده بود.
امام روى نقطهاى اساسى انگشت گذاشتند. گفتند: «این حصر باید شکسته شود.» یعنى در حقیقت یکى از آن دو نقشه و دو نقطهى اصلى جنگ و حملهى دشمن را که عبارت بود از تصرّف نهایى و قطعى این بخش از کشور ایران، با این دستور خودشان خنثى کردند. معلوم بود که وقتى امام دستورى بدهند، جوانان مىروند و آن را عمل مىکنند.
بنابراین، دستور، دستورِ حکیمانه و حساب شدهى دقیقى بود. از همان وقتى که امام فرمودند (ظاهراً در همان اوقات بود و حالا تاریخش دقیقاً یادم نیست) یک عدّه از جوانان سپاه رفتند و نقطهاى را در نزدیکى منطقهى عبور دشمن، از رودخانهى کارون که تقریباً حدود «مارد» بود انتخاب کردند. آنطور که به ذهنم مىآید، اسمش «محمّدیه» بود. آنجا زمین را گود کردند و نزدیک دشمن، وارد سنگرها شدند؛ بدون اینکه امکاناتى داشته باشند. فرماندهى آن گروه، همین آقاى «رحیم صفوى» بود که مرتباً به اهواز مىآمد و از ما امکانات مىخواست. من، گزارش کارشان را که مىپرسیدم، مىدیدم اینها قدم به قدم، جلو مىروند. یعنى مثلاً اوّل در فاصلهى چند کیلومترىِ دشمن بودند و همینطور نزدیک شده بودند. یک بار ایشان مىگفت: «ما شبانه از سنگرهاى خودمان، دشمن را مىزنیم.» یعنى دشمن خبر نداشت که اینها اینجا هستند، و اینها را کشف نکرده بود. این مقدّمهى عملیات ثامنالائمّه شد. بین فرمان امام تا شکسته شدن حصر، چند ماهى فاصله شد. یعنى شکسته شدن حصر آبادان، بعد از قضایاى هفت تیر و این قضایاى سال شصت بود و امام این را قبلاً فرموده بودند. یعنى در آن اوایلِ حصر بود که فرموده بودند «حصر آبادان باید شکسته شود.» ولى گمان مىکنم شش، هفت ماهى یا هفت، هشت ماهى فاصله افتاد.
مصاحبه با تهیهکنندگان مجموعه روایت فتح ۱۳۷۲/۰۶/۱۱
منبع:پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتاللهالعظمی سیدعلی خامنهای (مدظلهالعالی) – مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی
سوّم : از خداوند مسئلت نمايد كه به جميع مؤمنين توفيق اين دعا و اين توبه را مرحمت فرمايد ، كه از دعا گوئى آنحضرت غفلت ننمايند ، و اين هم به چند جهت نصرت و يارى آنحضرت است .
1 ــ يكى بواسطه آنچه روايت شده كه : « هركس در حقّ غير دعا و طلب خير نمايد دو برابر آن خير ، يا دويست برابر آن ، يا هزار هزار برابر آن خير ; به آن دعا كننده عطا مى شود »( [57] )ّ.
2 ــ ديگر بواسطه آنكه در بعضى از اخبار وارد شده كه : از جمله دعاهاى مستجاب ; دعاى مؤمن در حقّ برادران ايمانى است كه در غياب آنها براى آنان دعا نمايد . اين دعا در حقّ آنها حتماً مستجاب است گرچه در دعا كننده موانع اجابت دعا باشد ، به دليل آنكه مؤمن دعا كننده زبانش را به منزله زبان برادران خود قرار مى دهد ، كه در حقّ آنها از گناه پاك است .
پس در واقع چنين مى شود كه آن مؤمنين به اين زبانى كه آنها به آن گناه نكرده اند در حقّ خود دعا كرده باشند ، چنانچه حكمت اين در حديث قدسى از خداوند به حضرت موسى (عليه السلام)بيان شده است.
پس بنابراين ; هر مؤمنى كه به جهت دعاى او ; موفّق به دعا براى فرج شود ، چنان است كه خود او آن دعا را كرده باشد ، چنانچه در عنوان تشويق و ترغيب بيان كرديم .
يعنى حضرت رسول فرمودند (صلى الله عليه وآله): اى گروه مردمان! آگاه باشيد ; همانا من انذار كننده ام و على هدايت كننده است .
اى گروه مردمان! آگاه باشيد ; بدرستيكه من نبيّم و على وصىّ من است .
آگاه باشيد ; همانا خاتم ائمّه از ما قائم مهدى خواهد بود .
آگاه باشيد ; همانا او در امر دين بر ديگران غالب است و درآن سلطنت دارد .
آگاه باشيد ; همانا او گشاينده و فتح كننده شهرها و خراب كننده آنها است .
آگاه باشيد ; همانا او كشنده تمام قبائل اهل شرك است .
آگاه باشيد ; همانا او خون خواه همه خونهاى اولياء الهى است .
آگاه باشيد ; همانا او يارى كننده دين خدا است .
حديث پنجم : نيز از محمّد بن ابى نصر روايت شده كه گفت : مسئله اى از حضرت رضا (عليه السلام) سئوال كردم ، پس ابا كرده و جواب ندادند ، آنگاه فرمود :
« اگر چنانچه هر چه مى خواهيد به شما عطا كنيم ، به صلاح شما نخواهد بود و موجب گرفتارى صاحب شما خواهد شد ، حضرت اباجعفر (عليه السلام)فرمود :
خداوند امر ولايت خود را نزد جبرئيل (عليه السلام)پنهان گردانيد ، و جبرئيل آن را نزد حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) پنهان كرد ، و حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) آن را نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام)پنهان نمود ، و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)نزد آنكسى كه خدا مى خواست آن را پنهان كرد ، پس شماها آن را فاش مى كنيد ، كيست آن كس كه بتواند يك حرفى را كه شنيده باشد نگاه دارد؟
يارى حضرت قائم عليه السّلام با امر به معروف و نهى از منكر
كيفيّت چهارم ; امربه معروف و نهى از منكر است ، و اين نوع ; نصرت و يارى كاملى نسبت به وجود مبارك ايشان است ، بواسطه آنكه هرگاه امر به معروف و نهى از منكر با شرايط مقررّه آن واقع شود ; آثار زيادى چه از نظر ظاهرى و چه از نظر باطنى از آن ظاهر مى شود .
امّا آثار ظاهرى اين است كه : با امر به معروف و نهى از منكرآن كسى كه اهل معصيت و گناه است يا بطور كلّى آن گناه را ترك مى كند و يا كمتر انجام مى دهد ، يا موجب كمى جرأت او مى شود ; خصوصاً براى گناه در آشكارا ، و همچنين بوسيله امر به معروف كسانى كه تارك واجبات و معروفات بوده اند ; آنها را بجا مى آورند .
و فايده ديگر آنكه : ديگران مندفع مى شوند ، يعنى ديگر جرأت بر اقدام به گناهان و ترك واجبات را پيدا نمى كنند .
بنابراين ; هرگاه بنده مؤمن در تقوا سعى نمايد ، و از اعمال ناپسند و گناهان كبيره و نيز تسامح در فرائض ــ به گونه اى كه سبب استخفاف شود ــ اجتناب كند ، پس با اين حال ; قابل و لايق شده و جاى اميد هست كه مورد دعا و شفاعت حضرت ولىّ الله صلواة الله عليه واقع شود ، و دعاء و شفاعت ايشان در حقّ او تأثير نمايد .
بنابراين ; هر مؤمن متّقى به تقواى خود ، امام (عليه السلام) را در وقوع شفاعت و دعا ; نصرت و يارى كرده است ، و اين در ظهور عزّت و جلال ايشان كه مقرّر است نسبت به مقام رفيع ولايتشان نصرت خواهد شد ، چنانچه در همين عنوان فرمايش حضرت حجّت الله صلواة الله عليه ظهور دارد ــ كه قبلا ذكر شد ــ به اين مضمون كه :
فصل دوّم :
نصرت و يارى حضرت ولىّ الله (عليه السلام) در امر دين
نصرت و يارى حضرت قائم عليه السّلام با صفت تقوا
نصرت و يارى حضرت ولى الله (عليه السلام)در امر دين ; به عناوينى چند حاصل مى شود ، كه در اينجا به دوازده كيفيّت از مهمترين و لازم ترين آنها بر وجه اختصار اشاره مى كنيم :
كيفيّت اوّل ; تقوا است . و بر اين مطلب ــ يعنى بر اينكه با تقوا يارى امام(عليه السلام)حاصل مى شود ــ شواهد بسيارى داريم ، كه اجمالا بعضى از آنها را متذكّر مى شويم :
اوّل : فرمايش حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)در « نهج البلاغه » در ضمن نامه اى كه به عثمان بن حنيف ــ عامل ايشان در بصره ــ نوشته اند :
[1] ــ سوره محمّد (صلى الله عليه وآله) آيه 7 .
[2] ــ سوره شورى آيه 23 .
[3] ــ بحارالانوار: ج1 ص151 حديث131.
[4] ــ بحارالانوار: ج26 ص274 حديث17.
[5] ــ رجوع شود به بحارالانوار: ج26 ص319 باب9.
[6] ــ سوره ابراهيم آيه 14 .
[7] ــ سوره بقره آيه 286 .
[8] ــ عوالى اللآلى :ج 2 ص 58 حديث 207
[9] ــ ترجمه :هيچ كس به حقيقت اطاعتى كه شايسته مقام خداوند است نمى رسد ، گرچه سخت در بدست آوردن خشنودى خداوند حريص باشد ، و در اين راه آنچه مى تواند سعى و تلاش نمايد . ولى از حقوق واجب خداوند بر بندگانش اين است كه به اندازه قدرت و توانائى خود در خيرخواهى و نصيحت كوشش كنند ، و در راه بر قرارى و اجراى حقّ در بين خودشان همكارى نمايند . ( نهج البلاغه فيض :خطبه 207 )
[10] ــ لازم به توضيح است كه متأسفانه در نسخه خطىّ موجود از مرحوم مؤلف ; مطالب باب دوّم بيان نشده است. و فقط مطالب باب اوّل به رشته تحرير در آمده است.
[11] ــ محاسن :ج2 ص251 حديث473 ، بحارالانوار ج27 ص94 حديث54
[12] ــ تفسيرالإمام العسكرى (عليه السلام) :ص43 ، بحارالانوار :ج27 ص96 ضمن حديث59 .
[13] ــ امالى مفيد :ص33 حديث8 ، بحارالانوار :ج27 ص101 حديث64 .
[14] ــ محاسن : ج1 ص25 حديث472 ، بحارالانوار : ج27 ص93 حديث53 .
[15] ــ لآلي الاخبار: ج4 ص318.
[16] ــ خصائص حسينيّه ص111 و 112.
[17] ــ بحار : ج10 ص295 حديث4 .
[18] ــ كافى : ج1 ص171 و 172 .
[19] ــ نهج البلاغه فيض : ضمن خطبه 108 .
[20] ــ فوائد المشاهد ص 256 .
[21] ــ عين الحيا : ص 379 .
شيوه هاى يارى قائم آل محمّد
بسمه تعالى
مولف اين مجموعه ، مرحوم آيت الله ميرزا محمّد باقر فقيه ايمانى فرزند مرحوم حاج شيخ حسينعلى طهرانى ، در خانواده اى مذهبى از پدرى روحانى و مادرى علويه چشم به جهان گشود ، در كودكى پدر خود را از دست داد و در دامان مادر خويش رشد و پرورش يافت ، و با وجود مشكلات شديد مالى به جهت علاقه شديد وارد حوزه و به تحصيل علوم دينى پرداخت و دررشته هاى مختلف مانند فقه ، اصول ، تفسير ، حديث شناسى و غيره به مدارج عاليه نائل گشت و در ضمن تحصيلات خود به تزكيه نفس و كسبِ كمالات معنوى پرداخت.
آنچه بيش از هر چيز قابل ذكر است توجه و علاقه خاصى بود كه ايشان به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام خصوصاً حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداء داشتند كه كاملا در رفتار و گفتار ايشان آشكار بود ، و تمام عمرش در انتظار و فراق آنحضرت دلى سوخته و اشكى ريزان داشت ، در منابر و مجالس و هر فرصتى در طول سال مردم را به ساحت قدس حضرت توجّه و تنبّه مى داد و با آن حال معنوى خاصّى كه در ايشان بود تأثيرى در حال اشخاص مى گذاشت ، مثلا روزهاى جمعه دعاى ندبه را با حال گريه و شور و اشتياق چندين بار در طول روز قرائت مى كرد ، و هنگام مراجعه مردم براى رفع مشكلات توصيه دائمى ايشان به آنها توجّه و توسّل به حضرت صاحب الامر عليه السلام و قرار دادن نذرى براى آنجناب بوده است.
و اين علاقه و محبّت بود كه ايشان را به فيض حضور ذى نور محبوبش نائل گردانيد.
از آثار به يادگار مانده ايشان حدود هفتاد جلد كتاب در موضوعات مختلف مذهبى است كه حدود سى جلد آن به احوال و شئون حضرت ولى عصر عجّل الله تعالى فرجه تعلق دارد كه بعضى از آنها به چاپ رسيده، از پروردگار توفيق نشر ساير مؤلّفات ايشان را خواهانيم.
كتابى كه در پيش رو داريد به نام «لواء النتصار» از تاليفات اين مرحوم است كه به جهت استفاده هرچه بيشتر توسط بعضى از فضلاء حوزه تحقيق و ويرايش شده است .
در پايان از درگاه احديّت خواستاريم كه ما را در زمره منتظران و ياوران حضرتش قرار دهد.
- قال علىعليه السلام : ...لو قد قام قائمنا لَذَهبَتِ الشحناء من قلوب العباد و اصطلحتْ السباع و البهائم حتى تمشى المرأة بين العراق الى الشام... على رأسها زينتها لا يهيجُها سبعٌ و لا تخافه... [40]
اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايد: ...آنگاه كه قائم ما اهلبيتعليه السلام قيام كند كينهها از دلها بيرون خواهد رفت حتى حيوانات درنده و وحشى نيز با هم سازگار خواهند شد و به يكديگر ضرر نخواهند رساند، در آن روزگار به اندازهاى امنيّت زياد خواهد بود كه يك زن در حالى كه همه زينت و زيور آلاتش همراه اوست از عراق تا شام را بدون ترس و دلهره به تنهايى خواهد پيمود.
امام مهدي در کلام امير المومنين
بركات استقلال
علاوه بر اين اكنون ملتهاى محروم جهان بيدار شده اند و طولى نخواهد كشيد كه اين بيداريها به قيام و نهضت و انقلاب انجاميده و خود را از تحت سلطه ستمگران مستكبر نجات خواهند داد و شما مسلمانان پاى بند به ارزشهاى اسلامى مى بينيد كه جدايى و انقطاع از شرق و غرب بركات خود را دارد نشان مى دهد و مغزهاى متفكّر بومى به كار افتاده و به سوى خودكفايى پيشروى مى كند و آنچه كارشناسان خائن غربى و شرقى براى ملت ما محال جلوه مى دادند امروز به طور چشمگيرى با دست و فكر ملت انجام گرفته و انشاءاللّه تعالى در درازمدت انجام خواهد گرفت و صدافسوس كه اين انقلاب دير تحقق پيدا كرد و لااقل در اول سلطنت جابرانه كثيف محمدرضا تحقق نيافت و اگر شده بود ايران غارت زده غير از اين ايران بود.
ضرورت نظام دادن به حوزه ها
در هر صورت وصيّت اينجانب آن است كه در همه اعصار خصوصا در عصر حاضر كه نقشه ها و توطئه ها سرعت و قوت گرفته است ، قيام براى نظام دادن به حوزه ها لازم و ضرورى است كه علماء و مدرسين و افاضل عظيم الشاءن صرف وقت نموده و با برنامه دقيق صحيح حوزه ها را و خصوصا حوزه علميّه قم و ساير حوزه هاى بزرگ و بااهميّت را در اين مقطع از زمان از آسيب حفظ نمايند و لازم است علماء و مدرسين محترم نگذارند در درسهايى كه مربوط به فقاهت است و حوزه هاى فقهى و اصولى از طريقه مشايخ معظم كه تنها راه براى حفظ فقه اسلامى است منحرف شوند و كوشش نمايند كه هر روز بر دقتها و بحث و نظرها و ابتكار و تحقيق ها افزوده شود و فقه سنّتى كه ارث سلف صالح است و انحراف از آن سست شدن اركان تحقيق و تدقيق است محفوظ بماند و تحقيقات بر تحقيقات اضافه گردد و البته در رشته هاى ديگر علوم به مناسبت احتياجات كشور و اسلام برنامه هايى تهيه خواهد شد و رجالى در آن رشته تربيت بايد شود و از بالاترين و والاترين حوزه هايى كه لازم است به طور همگانى مورد تعليم و تعلّم قرار گيرد، علوم معنوى اسلامى (است ) از قبيل علم اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه رزقنا اللّه و اياكم ، كه جهاد اكبر مى باشد.
برترى ملت ايران در عصر حاضر
من با جراءت مدّعى هستم كه ملت ايران و توده ميليونى آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و كوفه و عراق در عهد اميرالمؤ منين و حسين بن على صلوات اللّه و سلامه عليهما مى باشند. آن حجاز كه در عهد رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله مسلمانان نيز اطاعت از ايشان نمى كردند و با بهانه هايى به جبهه نمى رفتند كه خداوند تعالى در سوره توبه با آياتى آنها را توبيخ فرموده و وعده عذاب داده است . و آن قدر به ايشان دروغ بستند كه به حسب نقل در منبر به آنان نفرين فرمودند و آن اهل عراق و كوفه كه با اميرالمؤ منين آنقدر بدرفتارى كردند و از اطاعتش سرباز زدند كه شكايات آن حضرت از آنان در كتب نقل و تاريخ معروف است ، و آن مسلمانان عراق و كوفه كه با سيدالشهداء عليه السلام آن شد كه شد و آنان كه در شهادت دست آلوده نكردند يا گريختند از معركه و يا نشستند تا آن جنايت تاريخ واقع شد. امّا امروز مى بينيم كه ملت ايران از قواى مسلح نظامى و انتظامى و سپاه و بسيج تا قواى مردمى از عشاير و داوطلبان و از قواى در جبهه ها و مردم پشت جبهه ها با كمال شوق و اشتياق چه فداكاريها مى كنند و چه حماسه ها مى آفرينند. و مى بينيم كه مردم محترم سراسر كشور چه كمكهاى ارزنده مى كنند. و مى بينيم كه بازماندگان شهدا و آسيب ديدگان جنگ و متعلقان آنان با چهره هاى حماسه آفرين و گفتار و كردارى مشتاقانه و اطمينان بخش با ما و شما روبرو مى شوند و اينها همه از عشق و علاقه و ايمان سرشار آنان است به خداوند متعال و اسلام و حيات جاويدان . در صورتى كه نه در محضر مبارك رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله هستند و نه در محضر امام معصوم صلوات اللّه عليه . و انگيزه آنان ايمان و اطمينان به غيب است . و اين رمز موفقيت و پيروزى در ابعاد مختلف است و اسلام بايد افتخار كند كه چنين فرزندانى تربيت نموده و ما همه مفتخريم كه در چنين عصرى و در پيشگاه چنين ملتى مى باشيم .
2:
اسلام و حكومت اسلامى پديده الهى است كه با به كاربستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تاءمين مى كند و قدرت آن دارد كه قلم سرخ بر ستمگريها و چپاول گريها و فسادها و تجاوزها بكشد و انسانها را به كمال مطلوب خود برساند و مكتبى است كه برخلاف مكتبهاى غير توحيدى در تمام شئون فردى و اجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى و سياسى و نظامى و اقتصادى دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادى و معنوى نقش دارد فروگذار ننموده است و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها كوشيده است .
وصيت نامه سياسى الهى حضرت امام خمينى
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله :
انّى تارك فيكم الثقلين
كتاب اللّه و عترتى اءهل بيتى
فانّهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض
الحمدللّه و سبحانك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله
مظاهر جمالك وجلالك
و خزائن اءسرار كتابك الذى تجلّى فيه الاحديّة بجميع اءسمائك حتى المستاءثر منها
الذى لا يعلمه غيرك
و اللعن على ظالميهم اءصل الشجرة الخبيثه .
علوى: پيامبر خودش به دستور خداى تعالى جانشينان خود را معين نمود. در كتابهاى حديث آمده كه آن حضرت فرمود: «الخلفاء بعدى اثناعشر بعدد نقباء بنى اسرائيل وكلّهم من قريش; جانشينان بعد از من، دوازده نفرند به تعداد نقيبان بنى اسرائيل و همگى آنها از قريش مى باشند». ملك شاه از وزير پرسيد: آيا پيامبر اين مطلب را گفته است؟ وزير: آرى. ملك شاه: آن دوازده تن چه كسانى هستند؟ عباسى پيش دستى كرد و گفت: چهار تن از آنان معروفند: ابوبكر، عمر، عثمان و على. ملك شاه: پس بقيه كيانند؟ عباسى: در مورد بقيه، بين علما اختلاف وجود دارد. ملك شاه: آنها را بشمار. عباسى ساكت شد. علوى كه ديد عباسى درمانده است، گفت: اى پادشاه! الان اسامى آنها را همان گونه كه در كتب علماى اهل سنت آمده است،
عباسى مسأله كشورگشايى هاى عمر را مطرح كرد و گفت: شيعيان معتقدند كه عمر هيچ فضيلتى نداشته است در حالى كه همين فتوحات و كشورگشايى هاى او، براى فضيلتش كافى است. علوى: ما جوابهايى براى اين سخن داريم: نخست: اين كه پادشاهان، كشورهاى ديگر را براى توسعه اراضى و گسترش نفوذ خود فتح مى كنند، آيا اين فضيلت است؟ دوم: فرض مى كنيم كه فتوحات او فضيلت است، آيا فتوحات، مجوّز غصب خلافت پيامبر است و كار عمر را تصحيح مى كند؟ در حالى كه پيامبر خلافت را براى او قرار نداده، بلكه على بن ابى طالب(عليه السلام) را براى آن سمت تعيين نموده بود. اى پادشاه!
علوى به عباسى گفت: يكى ديگر از اشتباهات اهل سنت، اين است كه على بن ابى طالب(عليه السلام) را رها كرده و پيرو سخن گذشتگان خود شدند. عباسى: چرا اين كار اشتباه مى باشد؟ علوى: چون پيامبر على بن ابى طالب(عليه السلام) را براى جانشينى خود تعيين كرده بود; نه آن سه نفر را. آنگاه رو به شاه كرد و ادامه داد: اى پادشاه، اگر كسى را براى جانشينى خود تعيين نمايى، آيا لازم است كه وزيران و دولتمردان از فرمان تو تبعيت نمايند يا اينكه مى توانند جانشين تو را عزل و ديگرى را به جانشينى تو تعيين كنند؟ ملك شاه:
سخن كه بدين جا رسيد، ملك شاه به وزير گفت: آيا آنچه علوى در مورد جانشين پيامبر مى گويد، صحيح است؟ وزير: آرى، مورخان و مفسران چنين ذكر كرده اند. ملك شاه دستور داد كه سخن را در اين موضوع به پايان برند و به موضوع ديگرى بپردازند.
* * * عباسى بحث تحريف قرآن را مطرح كرد و به علوى گفت: شيعيان قائل به تحريف قرآن مى باشند. علوى: اين گونه نيست; بلكه نزد شما اهل سنت چنين مشهور است كه قرآن، تحريف و در آن كم و زياد شده است. عباسى: اين دروغى آشكار است. علوى: مگر شما در كتابهايتان روايت نكرده ايد كه آياتى درباره«غرانيق» بر پيامبر نازل شد و سپس آن آيات نسخ و از قرآن حذف گرديد؟ سخن علوى بر ملك شاه گران آمد و از وزير پرسيد: آيا آنچه علوى ادعا مى كند، صحيح است؟ وزير: آرى، مفسران اين گونه ذكر كرده اند. ملك شاه: پس چگونه مى توان به قرآن تحريف شده اعتماد نمود؟! علوى به سخن آمد و گفت: اى
پى نوشتها
[1] ـ كافى، ج 2، ص 20.
[2] ـ همان، ج 1، ص 377.
[3] ـ سوره حديد، آيه 25.
[4] ـ (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى وَدينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ) سوره توبه، آيه 33
[5] ـ ينابيع المودة، ص 447; الزام الناصب، ج 1، ص 187; غاية المرام، ص 43 ح 692.
[6] ـ سوره توبه، آيه 33.
«او كسى است كه پيامبر را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند».
حالت دوم اين است كه بر اثر حاكميّت زمامداران خود سر و ستمگر و نامساعد بودن زمينه و شرايط لازم براى انجام وظيفه رهبرى، امام(عليه السلام) ـ از ترس جان خود و شيعيان ـ ناگزير مى گردد كه به صورت ناشناس و پنهانى به سر برد تا زمينه و شرايط كافى براى حضور وى در جامعه فراهم شود. مانند امام دوازدهم، حضرت مهدى(عليه السلام) كه با چنين موقعيت دردناك و جانسوزى روبرو گرديد و جوّ حاكم به حدّى تيره و نامساعد بود كه امام(عليه السلام) را وادار به اختفاى از دشمن و غيبت از انظار عمومى كرد; به طورى كه بر اساس رواياتى كه در اين رابطه آمده است، شيعيان به جهت رعايت مسايل امنيّتى، حتّى از تصريح نام مبارك امام دوازدهم(عليه السلام) منع شده بودند و با رمز و اشاره درباره آن حضرت سخن مى گفتند.( [45] )
«. . . يا قوم، هذا إبّان ورود كلّ موعود، ودنوٍّ من طلعة ما لا تعرفون، ألا و إنّ من أدركها منّا يسري فيها بسراج منير، و يحذو فيها على مثال الصالحين ليَحُلِّ فيها ربقاً و يعتق فيها رقّاً، و يصدع شعباً و يشعب صدعاً، في سُترة عن الناس، لا يبصر القائف أثره و لو تابع نظره . . .»( [31] )
«اى مردم! اكنون هنگام فرا رسيدن فتنه هايى است كه به شما وعده داده شد و نزديك است برخورد شما با رويدادهايى كه حقيقت آن براى شما مبهم و ناشناخته است. بدانيد كه هر كس از ما اهل بيت (مهدى موعود منتظر(عليه السلام)) آن روزگار را درك كند، با مشعل فروزان هدايت حركت مى كند و به سيره و روش پاكان و نيكان (پيامبر و امامان معصوم(عليهم السلام)) رفتار مى نمايد، تا اين كه در آن گير و دارها گره ها را بگشايد و بردگانِ در بند و اسير را از بردگى و اسارت نجات بخشد و جمعيت باطل را متلاشى نمايد و حق طلبان را با هم جمع نمايد.
اين رهبر (مدّت هاى طولانى) درخفا و پنهانى از مردم به سر مى برد و هر چند كوشش كنند تا اثرى از او بيابند، ردّ پايش نيابند.
( [17] )
«اى پيامبر! بگو كه اگر خدا را دوست مى داريد، از من پيروى كنيد، تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد».
اين جا است كه بايد گفت علّت و سبب اصلى غيبت پيامبران خدا مانند حضرت ادريس، يوسف، موسى و عيسى(عليهم السلام) در يك چيز خلاصه مى شود و آن عدم تبعيّت كافى و كامل مردم از آنان است كه زمينه را براى جنايات زمامداران جائر زمانشان فراهم ساخت و غيبت پيامبران و رهبران الهى را موجب گشت.( [18] )
قطعاً اگر امت اسلام نيز در تمام زمينه ها به نحو احسن از پيامبر گرامى اسلام تبعيّت مى كردند و سفارش هاى پى در پى آن حضرت را در مورد تبعيّت از قرآن و عترت به كار مى بستند، كار به جايى نمى رسيد كه اولياى خدا و پيشوايان معصوم و اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) يكى پس از ديگرى به دست ناپاكان امت كشته يا مسموم شوند و سرانجام خداوند متعال نيز به جهت ناسپاسى امت اسلام، از حضور آخرين حجّت و ولىّ خويش در ميان مسلمانان كراهت داشته باشد و او را از انظار عموم مستور بدارد; چنانكه از امام باقر(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: